شبگون عیار
فرهنگ فارسی
جمله سازی با شبگون عیار
به شبگون سلاسل به بند اندرم به مشکین رسن در کمند اندرم
با که داند گفت دل جز با لبت جورها کز زلف شبگون میکشد
ماه را از شکنِ سنبلِ شبگون بنمای لاله را این همه در سایهٔ ریحان مگذار
گر آفتاب نه در سایه ات گذارد روز ز لطمه های کسوفش عذار شبگون باد
خط آزادی طمع زان روی نوخط داشتم سرخط مشق جنون شد آن خط شبگون مرا
ماهی که نبات از شکر آورد پدید شام شبگون از سحر آورد پدید