سپید گویی

لغت نامه دهخدا

سپیدگویی. [ س َ / س ِ ] ( حامص مرکب ) بی پرده گویی. ( آنندراج ):
ز صبح مرگ خبر میدهد ولیک ترا
سپیدگویی آیینه پرده گوش است.واعظ ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بی پرده گویی

جمله سازی با سپید گویی

به دیان دادار و روز سپید به گردون گردان و تابنده شید
نخل مرا شکوفهٔ صبح امید شد تا چشم انتظار به راهش سپید شد
گل اندام همچون گل اندر بهار سپیدی چو برف و سیاهی چو قار
گلیمی که باشد بدان سر سیاه نگردد بدین سر سپید این مخواه
گفتمش چیست آن سپیدی سیم سینه اندر بساخته به میان