سلاح شوری
فرهنگ معین
جمله سازی با سلاح شوری
به ذات ایزد اگر دست گیردت فردا غلام و اسب و سلاح و سوار و خیل و حشم
خنجر و زوبین سلاح چشم او شد تا مرا کشتهٔ خنجر کند یا خستهٔ زوبین کند
چو آنجا، نی صلاح جان و تن دید هزیمت را سلاح خویشتن دید
غازیان را ز پی غارت و سهم قوّت از اسب و سلاح و خدم است
هر که برگیرد سلاح از یاد او زوگریزد دشمن و صیاد او
با سلاح و اسب و با گنج و گهر کی رسی در وصل حق ای بیبصر