زبان بگشادن

لغت نامه دهخدا

زبان بگشادن. [ زَ ب ُ گ ُ / ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) زبان بگشودن.زبان برگشادن. سخن گفتن. آغاز سخن کردن: و عالم بدین تهنیت زبان بگشاد. ( سند بادنامه ص 14 ).

جمله سازی با زبان بگشادن

بده هر چه داری که این دادن است که از خویشتن بند بگشادن است
گر مرد تماشایی چون دیده بنگشایی بگشادن چشم ارزد تا بانی مهتابی
بر گریه ی من خندی از غایت دل سوزی رسم است نزاری را خون از مژه بگشادن
محبت بسایل چو زر دادن است گشاد جبین کیسه بگشادن است
نامه بگشادن چه دشوارست و صعب کار مردانست نه طفلان کعب