روی پیچیدن

لغت نامه دهخدا

روی پیچیدن. [ دَ ] ( مص مرکب ) روی برگرداندن. روی گردان شدن. اعراض کردن:
من از تو روی نپیچم گرَم بیازاری.سعدی.من از تو روی نپیچم که شرط عشق آن است
که روی در غرض و پشت بر سلام کنند.سعدی.

فرهنگ فارسی

روی برگرداندن. روی گردان شدن

جمله سازی با روی پیچیدن

بهم پیچیدن طومار هستی بود منظورم اگر از آستین دستی برون چون تاک می کردم
که یارد در سر زلف پریشان تو پیچیدن اگر باشد چنین گستاخی از باد صبا باشد
زخواب عافیت چون موج‌گوهر نیستم غافل بهم می‌آورد مژگان من بر خوبش پیچیدن
همه در طره و گیسو نتوان پیچیدن کانچه من دیده‌ام از ملک جمالش، مویی است
زبان رمز می فهمی مشو غافل زمکتوبم به خود پیچیدن او می نماید پیچ و تابم را
کعبه جویان زحمت شبگیر بیجا می کشند چاره کوتاهی این ره به خود پیچیدن است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نمایان یعنی چه؟
نمایان یعنی چه؟
اگزجره یعنی چه؟
اگزجره یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز