دار پرستار
جمله سازی با دار پرستار
مرا به بی کسی خویشتن کنید رها که درد من ز پرستار می شود افزون
چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما به مسیحا نرسد فکر پرستاری ما
همین یک پرستار بهر زنان به جا مانده زو باز گردان عنان
نه غمخواری نه یاری نه پرستار پسر همراه او بودی وادبار
گفتمش بیمار عشقت را چو جان آمد بلب گفت لعل جانفزای من پرستاری کند
درفشی پرستار پیکر چو ماه تنش لعل و جعد از حریر سیاه