خون پیراشامگی
جمله سازی با خون پیراشامگی
خون چو شد مشک، نماند به ته پوست نهان از عقیقش خط شبرنگ برون میآید
راندیم از در و خون شد دل مکین کمال از چه آزردن آفری حرم فرمودی
کو در میان باغ کسی یا کنار گل کورا چو لاله خون جگر در کنار نیست
ساقیا، باده بدین مست دل افتاده مده مستم از خون دل خود دگرم باده مده
سرش در گشت و چشمش رود خون شد کجا بادایه آن از پل برون شد
سینهاش را کوفت شیطان و گریخت خون آن بیچارگان زین مکر ریخت