خار ترازو

لغت نامه دهخدا

خار ترازو. [ رِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) خار آهنی که در ترازوی صرافان و زرگران و جوهریان باشد برای احتیاط وزن چیزی که آن را وزن کنند چون طلا و نقره و جواهر و مانند آن و لهذا ترازوی مذکور را در عرف هندوستان کانتا گویند که ترجمه خار است. ( آنندراج ):
ز وزنت چنان فصل دی شد بهار
که خار ترازو گل آورد بار.
حاجی محمدخان قدسی ( در صفت وزن حضرت اعلی از آنندراج ).
گل تیکه بر طاق ابروی او
بود خار مشکین ترازوی او.طغرا ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

خار آهنی که در ترازوی صرافان و زرگران و جوهریان باشد برای احتیاط وزن چیزی که آنرا وزن کنند چون طلا و نقره و جواهر و مانند آن لهذا ترازوی مذکور را در عرف هندوستان کانتا گویند که ترجمه خار است.

جمله سازی با خار ترازو

💡 پله تن نیست جای لنگر جان عزیز دل عبث بر صحبت یوسف ترازو بسته است

💡 سنگ را گرفت و نزد يارانش آمد و آن را در ترازوئى گذارد و تا هزار سنگ ديگر بهاندازه آن در كفه ديگر ترازو نهادند آن سنگ زيادتى داشت.(276)

💡 مريدان اين مسئله را به عرض آخوند مى رسانند و مى گويند كه: مطابق شئون فلانىنيست كه در پشت ترازو مى نشيند و يا در قپانداريها مى رود و ميوه مى فروشد.

💡 جای آن کافر که در میزان نهندش حب تو دوزخی باشد که باشد هم ترازوی بهشت

💡 4 دقّت در ترازو، وزن و محاسبات، عامل خير وبركت است و كم فروشى، خير و بركت را مى برد. (ذلك خيرٌ)

💡 ز چشم ساز زمان در میان بیش و کمی عیار صدق تو آخر کم از ترازو نیست