لغت نامه دهخدا
حسن شکری. [ ح ُ ن ِ ش ِک ْ ک َ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) حسن مهتابی. حسن سفید که به زردی زند چنانکه گجراتیان را میباشد:
شکسته رنگی من باطبیب در جنگ است
علاج درد سرم حسن شکری رنگ است.صائب ( از آنندراج ).
حسن شکری. [ ح ُ ن ِ ش ِک ْ ک َ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) حسن مهتابی. حسن سفید که به زردی زند چنانکه گجراتیان را میباشد:
شکسته رنگی من باطبیب در جنگ است
علاج درد سرم حسن شکری رنگ است.صائب ( از آنندراج ).
حسن مهتابی حسن سفید که بزردی زند چنانکه گجراتیان را می باشد
💡 صبر من با لب شیرین تو ز اندازه گذشت تنگ شد حوصله تنگ شکری پیدا نیست
💡 شکر شیرینی بسیار، دل را می گزد صائب وگرنه طوطی ما نیز تنگ شکری دارد
💡 از خال سیه بر لب شیرین تو داغی است آری شکری هست ولی بی مگسی نیست
💡 ور محب تو خورد زهر ز آب و حنظل حاش لله که بودشان اثری جز شکری
💡 نقص این عضو (شکاف کام) در بیماری لب شکری میتواند روی دهد.