جبه ٔ هزارمیخی

لغت نامه دهخدا

جبه هزارمیخی. [ ج ُب ْ ب َ / ب ِ ی ِ هََ / هَِ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) کنایه ازفلک ثوابت است که فلک هشتم باشد. ( برهان ) ( از انجمن آرای ناصری ). || کنایه از شب. ( برهان ).

فرهنگ فارسی

کنایه از فلک ثوابت است که فلک هشتم است

جمله سازی با جبه ٔ هزارمیخی

هزار آستیش باد جبه ای قاری که جیب و دامن رخت کتان کشید و گشاد
جبه برد که او جنه برد آمده است پشت گرمی وی از پینه زروی پندار
تا کی ازین جبه و دستار و فش مرده شو و جامه رها کن بزن
گرو کردی به می دستار و جبه سزای جبه و دستار اینست
هم از این رو گفت آن بحر صفا نیست اندر جبه ام غیر خدا
در کف داود تو جان جبه چیست علم تو داند که در آن جبه چیست