جبه ٔ هزارمیخی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با جبه ٔ هزارمیخی
هزار آستیش باد جبه ای قاری که جیب و دامن رخت کتان کشید و گشاد
جبه برد که او جنه برد آمده است پشت گرمی وی از پینه زروی پندار
تا کی ازین جبه و دستار و فش مرده شو و جامه رها کن بزن
گرو کردی به می دستار و جبه سزای جبه و دستار اینست
هم از این رو گفت آن بحر صفا نیست اندر جبه ام غیر خدا
در کف داود تو جان جبه چیست علم تو داند که در آن جبه چیست