جان پوش

لغت نامه دهخدا

جان پوش. [ جام ْ ] ( نف مرکب )در عبارت ابن اسفندیار ظاهراً بمعنی پناهگاه است که مسافر در آن بیارامد: و سهل بن المرزبان گفتند لارجان داشتی، پیش از او بزمستان و تابستان بدین راه که اکنون می شوند گذر نبود، جمله بریده و جان پوشها و رباطها او کرد و آن راه ایمن گردانید. ( تاریخ طبرستان ).

فرهنگ فارسی

پناهگاه

جمله سازی با جان پوش

💡 از تف جانسوز قهرش برق نیسان منفعل از دم جان بخش لطفش آب حیوان شرمسار

💡 بدان آمدم تا، کشم بر تو تیغ کنون جان ندارم به راهت دریغ

💡 جان بود جام بود و می ناب ارغوان آن می که پیش او خجلست آفتاب و ماه

💡 جهان را جان شوی آنگه شوی اقلیم جان را سر شوی از جان جان آگه حقیقت را عیان بینی

💡 هر آنکس که زائیده شد میرد او خدا هم دهد جان وهم گیرد او

💡 پس آنگه کشید آن تن چاک پیش گرفتش چو جان اندر آغوش خویش