لغت نامه دهخدا
جامه ٔشکاری. [ م َ / م ِ ی ِ ش ِ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) لباس سبزی که برای فریب نخجیر پوشند تا نخجیر آنرا سبزه گمان برده رم نخورد. ( آنندراج ):
چمن سبز از نم ابر بهاری است
ز فیضش جامه صحرا شکاری است.دانش ( از آنندراج ).
جامه ٔشکاری. [ م َ / م ِ ی ِ ش ِ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) لباس سبزی که برای فریب نخجیر پوشند تا نخجیر آنرا سبزه گمان برده رم نخورد. ( آنندراج ):
چمن سبز از نم ابر بهاری است
ز فیضش جامه صحرا شکاری است.دانش ( از آنندراج ).
لباس سبزی که برای فریب نخجیر پوشند
💡 زخمکاری، بخت نافرمان، شکاری نیم جان با وجود رحمت صیاد نتوان زیستن
💡 گر این صاحبجهان دلدادهٔ تو است شکاری بس شگرف افتادهٔ تو است
💡 همچنین پرندگان شکاری نادری در شهرستان زندگی میکند که حیات وحش جالبی را تشکیل دادهاند.
💡 هنگام آغاز عملیات بارباروسا سه گروه جناح ۵۳ شکاری هر یک به صورت جداگانه و مستقل در بخش متفاوتی از جبهه شرقی عمل میکرد.
💡 طریق شیر شکاری به کائنات نمود اگرچه پنجه نیالوده از شکار آمد
💡 من سگ خشک استخوانم بس که از تیر قضا بهر من فربه شکاری نیست، گو هرگز مباش