تاسوره جان
جمله سازی با تاسوره جان
گرچه من اینجا حدیث از سر جان میکنم نزد تو آنجا سخن از سر و زر میرود
عشق او بود که آتش به دل و جان میزد عشق خوبان ستمکار غلط بود غلط
پادشاهى ستمگر بر قوم ادريس حكومت ميكرد و فرمانش برمال و جان مردم نافذ بود.
من کار عشق از مگس آموختم که او شیرین جان بداد و بحلوا در اوفتاد
دل در پی راز عشق، پویان میدار جان میکن و راز عشق، در جان میدار
مرا اگر نبود کام جان و عمر دراز چه باک چون لب جانبخش و زلف جانان هست