بلغار اندرونی

لغت نامه دهخدا

بلغار اندرونی. [ ب ُ رِ اَ دَ ] ( اِخ ) مشرق وی مِروات است و جنوب وی دریای گزر است و مغرب وی صقلاب است و شمال وی کوه روس است. و این ناحیتی است که اندر وی هیچ شهری نیست، و مردمانی دلیرند و جنگی و باهیبت، و طبعایشان به آن ترکانی ماند که به ناحیت خزر نزدیک اند،و ایشان را با همه روسیان جنگ است و با همه که از گرد ویست بازرگانی کنند و خداوندان گوسپندان و سلاح وآلات حرب اند. ( حدود العالم ). و رجوع به بلغار شود.

فرهنگ فارسی

مشرق وی مروات است و جنوب وی دریای گزر است و مغرب وی صقلاب است و شمال وی کوه روس است٠ و این ناحیتی است که اندر وی هیچ شهری نیست و مردمانی دلیر اند و جنگی و با هیبت و طبع ایشان به آن ترکانی ماند که به ناحیت خزر نزدیک اند و ایشان را با هم. روسیان جنگ است و با همه که از گرد ویست بازرگانی کنند و خداوندان گوسپندان و سلاح و آلات حرب اند ٠

جمله سازی با بلغار اندرونی

با اینهمه کز چشم من افتاد، دلم با اوست که یار اندرونی من است
با توجه به کار و طراحی خانه،حیاط‌ها به اندرونی و بیرونی تقسیم شده‌است.خانه‌های یک حیاطه نوع رایج در یزد
از باشگاه‌هایی که در آن رکاب زده‌است می‌توان به تیم اسکای، آژ۲آر لا موندیال، و اندرونی جوکاتولی–سیدرمک اشاره کرد.
در هوای قبه ی سقف تو می گردد سپهر روز و شب گرد جهان با اندرونی آتشین
زیر مهر پادشاه زری در آرد روزگار گر نفاق اندرونی پاک آید در عیار
ز مهرش صبح دم می‌زد دم مرا شد صدق او روشن که صدق اندرونی را توان دانست از سیما