برگشت سکانی
ویکی واژه
جمله سازی با برگشت سکانی
داد جام باده ام دل گشت فانی زین طرب می رود جان از بدن برگشت چون پیمانه ام
اعتمادی بر نفس نبود که چون برگشت بخت هر چراغ زندگانی باد صرصر میشود
عجز سراسر او را فر گرفت، ناگزير سر فرود آورد، ورق قلبش برگشت سخن قلببه وسيله زبانش اظهار شد:
8 - مسافرى كه در سفر درمانده و خرج برگشت به وطن را ندارد، هر چند در وطن خودفقير نباشد.(68)
که را بخت برگشت دانش چه سود نبشته ز گردون بر آن گونه بود
نگهم رشتهٔ یاقوت ز رویش برگشت چید از بس زگلستان جمالش گل رنگ