بام فراخ

لغت نامه دهخدا

بام فراخ. [ م ِ ف َ ] ( ترکیب وصفی،اِ مرکب ) بام گشاده رواق. ( مجموعه مترادفات ). کنایه از فلک نهم است که عرش باشد. و رجوع به بام شود.

فرهنگ فارسی

کنایه از فلک نهم است

جمله سازی با بام فراخ

تنگتر شد زقفس بر دل ما دهر فراخ مرغ روحت چو سوی گلشن فردوس پرید
جائی درو چو منظره عالی کنم جائی فراخ و پهن چو میدان کنم
کشید لشکر جرار تا به مرکز غزو ره فراخ فرو بست بر جنوب و شمال
داغ فراخ حوصلگی‌های مشربم صد خانقه تهی شد و خمخانه پر نشد
دل را فراخ کن ز پی صید آسمان زیرا ملک به دام کبوتر نبسته‌اند
و روزى من گردان که کمک مالى دهم بر کسى‏که روزیت را بر او تنگ کردى بوسیله آنچه بر من فراخ گرداندى از فضل خویش