لغت نامه دهخدا
اعز اسکندری. [ اَ ع َزْ زِ اِ ک َ دَ ] ( اِخ ) نصراﷲبن عبداﷲبن مخلوف بن علی بن عبدالقوی بن قلاقس مکنی به ابوالفتوح. از شاعران معروف بوده. رجوع به ابن قلاقس شود.
اعز اسکندری. [ اَ ع َزْ زِ اِ ک َ دَ ] ( اِخ ) نصراﷲبن عبداﷲبن مخلوف بن علی بن عبدالقوی بن قلاقس مکنی به ابوالفتوح. از شاعران معروف بوده. رجوع به ابن قلاقس شود.
نصر الله بن عبد الله بن مخلوف بن علی بن عبد القوی بن قلاقس مکنی به ابو الفتوح از شاعران معروف بوده.
💡 در ره شوکت چو خواهد همعنان او رود رخش دارا می خورد در هر قدم اسکندری
💡 این روستا در دهستان زایندهرود شمالی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲٬۱۳۸ نفر (۵۱۹خانوار) بودهاست. زبان مردم روستای اسکندری برآفتاب زبان ترکی میباشد.
💡 شد دلم آیینه ای اسکندری زاندم که ساخت جان پاکم چون خضر در آب حیوان آشنا
💡 مطالب منتشرشده در فضاهای مجازی مبنی براینکه یک ایرانی به اسم غلامرضا اسکندریان مبدع کمربند ایمنی بودهاست کاملاً دروغ و شایعه و حاصل توهمات نویسنده است.
💡 رو به هر کاری که آرم کوه غم پیشم نهد طالعی دارم به سد کارها اسکندری
💡 این منم یارب که در بزم چنین اسکندری چشمهٔ حیوانم از لفظ و لسان افشاندهاند