استخوان جوشی

فرهنگستان زبان و ادب

{osseointegration} [پیوند] جای گیری یک کاشتینه در فرایند تشکیل بافت های استخوانی پیرامون خود بدون نیاز به هر گونه بافت الیافی در میان آنها

جمله سازی با استخوان جوشی

در شش جهت مجو خبر از زنده ای که نیست جز استخوان مرده درین دخمه فنا
روزی ما از سعادتمندی ذاتی بس است چون هما ما را ز عالم استخوانی گو مباش
نرم‌خویان را به زندان هم درشتی راحت‌ست از برای مغز دارد پردهٔ خواب استخوان
چنان هوای تو بگرفت پای تا بسرش که جای مغز نماندش در استخوان نرگس
درشتی ها بود در پرده نرمی های گردون را نباشد لقمه این سنگدل از استخوان خالی
بدان نام از خدای خویش درخواست که تا زنده کند آن استخوان راست