یکپاره
فرهنگ فارسی
جمله سازی با یکپاره
پدید آمد قوی یکپاره یاقوت که در وی خیره شد آن مردِ مبهوت
به تو پال و پیلان و هندو گروه نهاد از کمین سر چو یکپاره کوه
به یکپاره پیه بنهاده نور که چشم تو بیند ز نزدیک ودور
مرا با خویشتن چیزی که زیباست ز مال این جهان یکپاره دیباست
چو کوش آن سر برج و باره بدید همان باره از سنگ یکپاره دید
به یکپاره نان آن کند دیده زن به یک استخوان این خورد خون مادر