نوابع

لغت نامه دهخدا

نوابع. [ ن َ ب ِ ] ( ع اِ ) ج ِ نابعة. رجوع به نابعة شود. || نوابع البعیر؛موضع خوی برآمدن از شتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

جمع نابعه است یا نوابع البعیر: موضوع خوی بر آمدن از شتر ٠

جمله سازی با نوابع

نخستين كلماتى كه در خارج از محيط خانوادگى به او تلقين گرديد، جمله ((هو الفتاحالعليم )) بود. سپس پدر بزرگوارش او را به حرم مطهر و روضه منوّره مولى الموالىاميرالمؤ منين عليه السّلام برد و در مقابل ضريح مقدس آن حضرت، خمير مايه تمامى علومو معارف بشرى، يعنى ((حروف الفبا)) را به او ياد داد و در همان حرم مطهر او را مفتخربه عمامه و لباس روحانيت ساخت. از آن پس جدّه پدرى وى،فاضل عالم، بى بى شمس شرف بيگم، كه خود از نوابع عصر در علم وعمل و شعر ادب بود، آموزش وى را به عهده گرفت. آيت اللّه مرعشى نسبت به اين بانو وپدر بزرگوار خود كه در امر تعليم و تربيت وى نقش مهم و ارزنده اى داشتند، هميشه بهاحترام ياد مى كرد و بارها مى گفت: ((من به اين مقام نرسيدم مگر به بركت دعاى پدرم )).