شکوف

لغت نامه دهخدا

شکوف. [ ش ُ ] ( اِ ) شکاف. رخنه.( ناظم الاطباء ) ( برهان ). || ( نف مرخم ) رخنه کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. ( ناظم الاطباء ). شکافنده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از برهان ).
- صف شکوف؛ که در صف لشکر رخنه کند. که صف سپاه بشکند:
قلا دید در لشکر افتاده طوف
از آن پهلوان حمله صف شکوف.اسدی ( از آنندراج ).- لشکرشکوف؛ لشکرشکن. که سپاه را شکست دهد:
که لشکرشکوفان مغرب شکاف
نهان صلح جستند و ظاهر مصاف.سعدی ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. = شکوفیدن
۲. شکوفنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): که لشکر شکوفان مغفر شکاف / نهان صلح جستند و پیدا مصاف (سعدی۱: ۷۷ حاشیه ).

فرهنگ فارسی

شکافته و رخنه شکافنده.

جمله سازی با شکوف

او هم‌اکنون در آلمان زندگی می‌کند. شهرت جهانی شکوف بیشتر به خاطر کارگردانی فیلم هفت مستخدم با بازی آنتونی کوئین در سال ۱۹۹۶ است.
با این وجود پلیس آلمان اعلام کرد که هیچ مدرکی دال بر صحت ادعای شکوف نیافته‌است. یکی از مقامات پلیس آلمان به رسانه‌ها اعلام کرد: «این احتمال وجود دارد که فیلمساز ایرانی با ساختن داستان ربوده‌شدن، قصد دارد توجه عموم را به فیلم خود جلب کند».
قلا دید در لشکر افتاده نوف از آن زخم و آن حمله صف شکوف