در سال ۱۳۰۱ هجری قمری، قلعه آقا عبدالله شاهد طلوع ستارهای بود که برای همیشه سرنوشت آن را دگرگون ساخت. این ستاره درخشان، سید محمود حسینی شاهرودی، از خانه محقر سید علی، کشاورز وارسته آن دیار، سر برآورد. از همان آغاز، او با نوری از پرهیزکاری و دانش، راه خود را به سوی قلههای کمال پیمود. مردمان قلعه، که به یاد آقا عبدالله، آن عالم پارسا و نیکسیرت روستا، به خانه فرزندش سید علی میشتافتند، نشانههای بزرگی و وقار را در سیمای این پور نیکفطرت مشاهده میکردند. پدر، سید علی، که آرزوی کامیابی فرزندش را در سر میپروراند، نخست او را به آموختن قرآن تشویق کرد و سپس برای کسب دانش بیشتر، راهی بسطام نمود تا در محضر استادی کهنهکار و نیکاندیش، بر اندوختههای خود بیفزاید.
در بسطام، استاد مهربان و با فضیلت، همواره شاگردان خود را بر سر سفره قناعت خویش فرا میخواند. اگرچه این مهماننوازی فضایی از صمیمیت میان کودکان پدید میآورد، اما مشکلاتی نیز در پی داشت. استاد به سبب کهولت سن، پس از صرف اندکی غذا، شکر خدا میگفت و دست از خوردن میکشید. سید محمود و دوستش نیز به احترام استاد، گرسنه از سفره برمیخاستند. این وضعیت، زندگی در بسطام را برایشان دشوار ساخت و شاگردان را به چارهجویی واداشت. سرانجام، گرسنگی توان ایستادگی را از این نوباوگان قلعه آقا عبدالله گرفت و آنان با شور و شوق رسیدن به غذا، فاصله دو فرسنگی بسطام تا آبادی را به سرعت پیمودند و بیدرنگ به سوی ظرف نان شتافتند.