ریشۀ واژۀ فهم از مادۀ «ف-هـ-م» و بهمعنای علم و دانستن است. در منابع لغوی، همچون کتاب قرب الموارد، برای این ریشه تعریف «فَهِمَهُ فَهْماً عَلِمَهُ وَعَرَفَهُ بِقَلْبِهِ» ذکر شده است؛ یعنی آن را فهمید به این معناست که آن را دانست و بهوسیلهٔ قلبش شناخت. کاربرد این واژه معمولاً مربوط به درک معانی و مفاهیم است، نه شناخت عینی و ذوات اشیا. برای نمونه، عبارت فَهِمْتُ الْکَلَامَ (سخن را فهمیدم) صحیح است، اما «فَهِمْتُ الرَّجُلَ» (مرد را فهمیدم) از نظر دستوری نادرست تلقی میشود و بهجای آن باید از فعل عَرَفْتُ (شناختم) استفاده کرد.
از این ریشه، مشتقات دیگری نیز شکل گرفتهاند که از جملۀ آنها میتوان به تَفْهِیم اشاره کرد. تفهیم بهمعنای دانا کردن، آگاهاندن و انتقال مفهوم به دیگری است. در آیات قرآنی، این ماده بهصورت محدود بهکار رفته است؛ بهطوریکه شکل مصدر فَهْم تنها یک بار و شکل مجهول فُهِمَ نیز یک بار در قرآن تکرار شدهاند. این کاربرد اندک، بر دامنۀ معنایی خاص این واژه در حوزۀ درک عمیق و قلبی مفاهیم دلالت دارد.
در آیۀ ۷۹ سورۀ انبیاء، که میفرماید: «فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَانَ»، ضمیر ها به حکم و فتوایی اشاره دارد که به حضرت داوود(ع) ارائه شده بود. بر این اساس، معنای آیه چنین میشود: «ما حکم آن مسئله را به سلیمان تفهیم کردیم». در ادامهٔ همین آیه آمده است: «وَکُلًّا آتَیْنَا حُکْمًا وَعِلْمًا» که تأکید میکند به هر دو پیامبر هم داوود و هم سلیمان حکمت و علم فراوان عطا کردیم. این کاربرد، نشاندهندۀ نقش تفهیم بهعنوان عملی است که از سوی خداوند برای انتقال دقیق و روشن یک حکم یا مفهوم صورت میگیرد.