گریه در گلو داش

لغت نامه دهخدا

گریه در گلو داشتن. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ دَ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از گریه موجود و مهیا داشتن.( آنندراج ). به حال گریه بودن. ( رشیدی ):
ز همزبانی گل رنگ نیست بلبل را
که غنچه خندد واو گریه در گلو دارد.ظهوری ( از آنندراج ).

جمله سازی با گریه در گلو داش

چون شمع، گریه در کرم دست حلقه کرد این تیغ آبدار مرا بر کمر بس است
ز یک غنچه اشک بر شاخ مژگان به گریه در‌آرم چو ابر آسمان را
از بسکه نازک است دل پر ز آرزو داریم همچو شیشهٔ می گریه در گلو
در گریه اختیار ندارم که دیده ام از گریه در فراق تو بی اختیار شد
چو غیر گریه درین باغ رسم دیگر نیست به حیرتم که گل این خنده از کجا آموخت
هزار تفرقه از گریه در دل است مرا چو آن دهی که از آنجا سپاه می گذرد