گرد الوده

لغت نامه دهخدا

( گردآلوده ) گردآلوده. [ گ َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) هر چیز غبارآلوده باشد. || کنایه از شخصی که اسباب و اموال دنیوی را حامل است. ( برهان ).

فرهنگ فارسی

( گرد آلوده ) آلوده بگرد و غبار گردناک گردزده غبار آلود اغبر.

جمله سازی با گرد الوده

رو، ای اشک و روان کن پیش یار لشکری جویی که گرد آلوده خواهد بود آن سوری و شمشادش
به مهر اندوده دلهای کریمان به گرد آلوده سرهای یتیمان
بدین رخسار گرد آلوده رنگم آنچنان بینی که گویی بر سر خاکست آب زعفران روشن
ز گرد آلوده روی آن سوار من همی خواهد که افتد در زمین خورشید و اندر خاک در غلتد
خدمه صبح پيشواز رفته بعد از ساعتى جنازه گرد آلوده را آوردند و به امر حضرتعمل كردند و صورت واقعه را براى آن جماعت بيان كردند. (347)
برای حرمت خاک درت این چشم می‌دارم که گرد آلوده هر پایی نگردد سجده گاه من