کینه وری

لغت نامه دهخدا

کینه وری. [ ن َ / ن ِ وَ ] ( حامص مرکب ) دشمنی و عداوت و بدخواهی. ( ناظم الاطباء ). حالت و چگونگی کینه ور:
بی کینه وری سلاح بسته
چون گل به سلاح خویش خسته.نظامی.و رجوع به کینه ور شود. || انتقام و تلافی بدیها. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به کینه ور شود.

فرهنگ فارسی

دشمنی و عداوت و بد خواهی ٠ حالت و چگونگی کینه ور٠ یا انتقام و تلافی بدیها ٠

جمله سازی با کینه وری

پشت در کینه وری محکم کرد روی در وسوسه آدم کرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال حافظ فال حافظ فال تماس فال تماس فال انگلیسی فال انگلیسی