کی شاه

لغت نامه دهخدا

کی شاه. [ ک َ / ک ِ ] ( اِخ ) فردوسی در شاهنامه دو بار کیومرث را کی شاه خوانده است:
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست.( شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 14 ).برفتند با سوکواری و درد
ز درگاه کی شاه برخاست گرد.( شاهنامه ایضاً ص 15 ).رجوع به «کی » و «کیومرث » شود.

فرهنگ فارسی

فردوسی در شاهنامه دوبار کیومرث را کی شاه خوانده است.

جمله سازی با کی شاه

شد است مشفق بر عامه رعیت شاه چو مادر و پدر خوب مهر بر اطفال
بقلب سپه شاه هیتال بود به دستش ز کین تیغ کوپال بود

سـؤ ال: گـفته مى شود كه سقوط شاه يعنى روى كارآمدن كمونيست ها، آيا اين امر صحيح  است ؟

ز دلو گران شاه چون رنج دید بر آن خوب‌رخ آفرین گسترید
چون جا دهدت در دل پر درد فغانی محنتکده را منزل شاهی نتوان کرد