پای خاکی کردن

لغت نامه دهخدا

پای خاکی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از سفر کردن و قدم رنجه فرمودن باشد. ( برهان ). روان شدن بسوی کسی. پیاده آمدن و قدم رنجه کردن. ( غیاث اللغات ):
فرستاده چو دید آن خشمناکی
به رجعت پای خود را کردخاکی.نظامی.|| طلبکاری نمودن.( برهان ).

فرهنگ فارسی

کنایه از سفر کردن و قدم رنجه فرمودن باشد

جمله سازی با پای خاکی کردن

پای خاکی کن در آکز چشم خونین هر نفس گوهر اندر خاک پایت رایگان خواهم فشاند
اگر پای خاکی کنی بر درم چو خورشید بر خاک چین بگذرم
وگر خاکست در پیش درش کن بزیر پای خاکی بر سرش کن