نو ساختن

لغت نامه دهخدا

نو ساختن. [ ن َ / نُو ت َ ] ( مص مرکب ) تازه بنا کردن. || تعمیر کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || تجدید کردن. تازه کردن:
از ایدر به پوزش برِ شاه رو
چو بینی ورا بندگی ساز نو.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - تازه بنا کردن. ۲ - تعمیر کردن.

جمله سازی با نو ساختن

جسم خاکی چون کهن شود قابل تعمیر نیست راست نتوان ساختن دیوار چون مایل شود
در زمستان بر امید آنکه باز آید بهاری عاشق گل را بباید ساختن با نوک خاری
بـنـابـرايـن ذكر جمله و لا تحويلا بعد از فلا يملكون كشف الضر اشاره به اين است كهآنـهـا نـه توانائى بر تاثير كامل در بر طرف ساختن مشكلات دارند و نه تاثير ناقصدر دگرگونى آنها.
داستان وارد شدن ملائكه ماءمور به هلاك ساختن قوم لوط ابراهيم (ع ) و آنچهبينميزبان و ميهمانان گذشت
سومين احتمال كه درباره آن داده شده اين است كه از ماده (ذرو) (بر وزن مرو) به معنىپراكنده ساختن گرفته شده و اينكه فرزندان انسان را ذريه گفته اند به خاطر آن استكه آنها پس از تكثير مثل به هر سو در روى زمين پراكنده مى شوند.
می کند موج حوادث رخنه چون جوهر در او گر حصار خانه از فولاد خواهی ساختن