موقوف ساختن

لغت نامه دهخدا

موقوف ساختن. [ م َ / مُو ت َ ] ( مص مرکب ) موقوف کردن. ممنوع ساختن. متوقف ساختن. جلوگیری کردن: فیلمهای بدآموز را باید موقوف ساخت. ( از یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

موقوف کردن ٠ ممنوع ساختن ٠

جمله سازی با موقوف ساختن

مساءله 5 - اگر به پادارى فريضه اى و يا ريشه كن ساختن منكرى موقوف باشدبه اينكه مال قابل توجهى را خرج كند خرج كردن آن واجب نيست لكن كار خوبى است بهشرطى كه خودش در حرج و سختى نيفتد و اگر در حرج مى افتد بعيد نيست كه جائزنباشد، بله اگر موضوعى كه مى خواهد بپا بدارد ويا ريشه كن كند چيزى باشد كهشارع به آن اهتمام داردو خلاف آن را به هيچ وجه راضى نيست واجب است آنمال را بذل كند.
صفای آینه دل درین جهان، موقوف به نقش نیک و بد و خوب و زشت ساختن است
از دیگر موقوفات مشهور برجای مانده از این عهد، مجموعه مسجد ملک تورانشاه (مسجد ملک) است، که بنای آن در سال ۴۷۸ هجری به پایان رسیده‌است و تنها کارکردی مذهبی و دینی در شهر کرمان داشته‌است، اما از ساختن بناهای وقفی با کارکرد آموزشی و فرهنگی همانند دوران بعدی خبری نیست.