لغت نامه دهخدا
قادر شدن. [ دِ ش ُ دَ] ( مص مرکب ) توانا شدن. توانائی یافتن:
آنکه مسکین است اگر قادر شود
بس جنایتها از او صادر شود.سعدی.بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو رحمت نکند. ( گلستان ).
قادر شدن. [ دِ ش ُ دَ] ( مص مرکب ) توانا شدن. توانائی یافتن:
آنکه مسکین است اگر قادر شود
بس جنایتها از او صادر شود.سعدی.بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو رحمت نکند. ( گلستان ).
( مصدر ) توانا شدن توانایی یافتن.
💡 طبق یک بند مهم از اعلامیه سازش هنری همچنان پادشاه باقی میماند، اما قادر به انتقال قدرت به فرزندش، ادوارد وستمینستر نبود و پس از وی این قدرت به ریچارد دوک یورک و خاندان یورک میرسید و در عین حال، هنری و لنکسترها حق رساندن هیچگونه آسیبی به ریچارد دوک یورک را نداشتند، اما واقعهٔ نبرد ویکفیلد و کشته شدن ریچارد، مخالف روح این پیمان اعلامیه سازش بود و همه چیز را ملغی ساخت.
💡 ایستگاه فضایی سالیوت متعلق به کشور روسیه است و ناگهان از کار افتاده، این جسم سنگین قادر است ۳ ماه خود را در مدار نگه دارد اما پس از آن سقوط خواهد کرد. به همین دلیل سازمان فضایی به سرعت گروهی دو نفره متشکل از مهندس سازنده سالیوت و بهترین فضانورد خود را به ایستگاه اعزام میکند. این گروه در همان لحظه ورود متوجه جسمی می شوند که مانع به کار افتادن صفحههای خورشیدی و در نتیجه قطع برق است اما مجبورند، ابتدا آب و یخ موجود در ایستگاه را جمعآوری کنند. تصادفاً قطرات آب وارد سفینه شده و موجب آتش سوزی و وخیمتر شدن اوضاع می شود. فرمانده سازمان فضایی دستور میدهد...