زهر خندان

لغت نامه دهخدا

زهرخندان. [ زَ خ َ ] ( نف مرکب، ق مرکب ) در حال زهرخند. زهرخندزنان:
پسر از بخت خود برآشفتی
زهرخندان به زیر لب گفتی.سعدی.

فرهنگ فارسی

در حال زهر خند زهر خند زنان

جمله سازی با زهر خندان

بحر خون، دریای آتش، سیل زهر می‌کنم در جام و خندان می‌زنم
آنها که عتاب از لب خندان تو یابند زهر اجل از چشمه حیوان تو یابند