روح ور

لغت نامه دهخدا

روح ور. [ وَ ] ( ص مرکب ) دارای روح. جاندار:
روحبخش است و روح ور، نه چو ما
پرده دار است و پرده در، نه چو ما.سنایی.

فرهنگ فارسی

دارای روح جاندار

جمله سازی با روح ور

و همچنين روح سجده، تكلم و سخن گفتن و ذكر پروردگار عالم است. كه بر اهميت آنتاءكيد فراوانى شده است.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است: روح زمانى قرار و آرام دارد كه قوت خودرا ذخيره كرده باشد.
بنده باده و بادم که چو روح اند و حیات واله باغ و بهارم که چو حورند و جنان
می پرد روح به امید لب بام ویم وه که بخت از تن من بال و پری داشت دریغ
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
نکته‌ای روح فَزا از دهنِ دوست بگو نامه‌ای خوش خبر از عالَمِ اسرار بیار