لغت نامه دهخدا
ذوحساس. [ ح ُ ] ( ع ص مرکب ) رجل ذوحساس؛ ردی الخلق.
ذوحساس. [ ح ُ ] ( ع ص مرکب ) رجل ذوحساس؛ ردی الخلق.
رجل ذو حساس ردی الخلق.
💡 این فیلم نسبت به فیلمهای دیگرِ مایکل مان این برتری را دارد که با دوربینهایی دیجیتال و با لنز بسیار حساس فیلمبرداری شدهاست.
💡 سلولهای اطراف ایمپلنت به شدت به اشیاء خارجی حساس هستند. وقتی ایمپلنت در بدن انسان کاشت میشود، سلولهای اطراف، رفتاری التهابی از خود بروز میدهند که منجر به کپسولهسازی میشود و سبب اختلال در اندامی میشود که ایمپلنت کاشته شدهاست.
💡 بلوچها حضور فعال و قابل توجهی در عرصههای مختلف سیاسی، نظامی و امور کشوری در جامعه امارات داشته و بعضاً در پستهای حساس اداری، نظامی و سیاسی این کشور به کار گرفته شدهاند.
💡 تو خوب مى دانى كه سپاهى را از چه ساخته اند، و قلب گرم و شجاعى كه در پشتپيراهن سربازى كار مى كند چقدر حساس و غيور است. سرباز، دژ محكم و حصارپولادينى است كه همچون سلسله جبال، حيات و ناموس محيط خويش را در پناه گرفتهاست و با قدرتى بهت آور، از پناهندگان خود دفاع مى كند.
💡 شرکت شل در دهه ۱۹۶۰ میلادی با تغییر سیاستگذاری خود به شرکتی بینالمللی تبدیل شد و مدیریت وقت شل افراد محلی را در راس پستهای حساس و کلیدی شرکت قرار داد. شعار شل در این دوران «محلی فکر کنید و محلی عمل کنید» بود.