دل ازاری

لغت نامه دهخدا

( دل آزاری ) دل آزاری. [ دِ ] ( حامص مرکب ) دلازاری. حالت و چگونگی دل آزار. آزرده دلی. آزرده خاطری:
روی زرد و دو رخ دو رود روان
ازروان زاری و دل آزاری.؟ ( از ترجمان البلاغه رادویانی ).زود بیند ز تو دل آزاری
هرکه یابد ز تو تن آسانی.مسعودسعد.نیست بر ناخن ما نقش دل آزاری مور
هرچه داریم به لخت جگر خود داریم.صائب.|| ستمگری. بی رحمی. رجوع به دل آزار شود.

فرهنگ فارسی

( دل آزاری ) ۱ - آزرده خاطر کردن. ۲ - ستمگری بیرحمی ٠

جمله سازی با دل ازاری

می‌خرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو من خریدار، گرت جنس دل آزاری هست
ای شوخ دلا زار من ای دلبر مه رو! تا کی تو دل آزاری و، تا چندی بدخو؟
تو تا به چند نیاسایی از دل آزاری تو آهوان حرم را مکن کمین زنهار
دل از رقیب تو رنجیده است، بازآید گرش به رسم دل آزاریی تو باز آری
تا زار نگردی ز دل آزاری یاری زاری دل، از یار دل آزار چه دانی؟!
هرکس در کینه زد، دل آزاری دید از کرده ی خویشتن بسی خواری دید