چو ثابت نباشد به جنگ و ستیز از آن به نباشد که گیری گریز
هر چه می گیری و بیرون می دهی بین که چون می گیری و چون می دهی
پریشان گرد زلفم، گوشه گیری نیست کار من وگرنه هیچ کنجی نست چون کنج دهان تو
به هر که نیست به حق آشنا، ندارد کار ندیده ام چو سگ نفس آشنا گیری
از دل آشفتگان شرح پریشانی بپرس گر سراغ سیل می گیری، ز ویرانی بپرس
پای در کعبه نهاده بت چه داری در بغل روی زی محراب کرده سگ چه گیری در کنار