خط بالیدن

لغت نامه دهخدا

خط بالیدن. [ خ َ دَ ] ( مص مرکب ) خط و نوشته را تراشیدن. ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

خط و نوشته را تراشیدن

جمله سازی با خط بالیدن

نهال زندگی بالیدنی وحشت‌کمین دارد نفس‌گر ریشه پیدا می‌کند ننگ از زمین دارد
بود بر جسم زار واعظ از صد خلعت زیبا ز لطف او به خود بالیدنی یک پیرهن خوش‌تر
دماغ فرصت این مقدار بالیدن نمی‌خواهد به‌گردون برده‌است از یک‌نفس سحر سحرخندت
خیالش در نظر خمیازهٔ بالیدنی دارد ز حشر ناله میترسم قیامت‌ کرده اندازی
به دل چون داغ روغن دم‌به‌دم پس می‌رود داغم چه سازم، کوکب بخت مرا بالیدن این باشد