لغت نامه دهخدا
خرمن سوختن. [ خ َ / خ ِ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) سوزاندن خرمن. کنایه از بدبخت و مفلس کردن:
آورده اند صحبت خوبان که آتش است
بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم.سعدی.آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خراب را.سعدی.
خرمن سوختن. [ خ َ / خ ِ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) سوزاندن خرمن. کنایه از بدبخت و مفلس کردن:
آورده اند صحبت خوبان که آتش است
بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم.سعدی.آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خراب را.سعدی.
💡 اگر باشد دو صد خرمن گناهم توانی سوختن از برق آهم
💡 به شوق خرمنی کز برق گرد دشت میگردد مرا خرمن ز شوق سوختن ره بر شرر بندد
💡 آتشی در خرمن ما زد غمت با وجود سوختن درساختیم
💡 اشک شمعی بود یک عمر آبیار دانهام سوختن خرمن کنید از حاصل پروانهام
💡 شمع روی تو که در خرمن گل آتش زد برق او را چه غم از سوختن رخت من است