جان در قدم کرد

لغت نامه دهخدا

جان در قدم کردن. [ دَ ق َ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جان در قدم ریختن. جان را فدای کسی کردن:
جان در قدمت کنم ولیکن
ترسم ننهی تو پای بر من.سعدی.رجوع به جان در قدم ریختن شود.

جمله سازی با جان در قدم کرد

لطف تو و قهر تو همیشه به هم است لکن چو ضعیفیم به جان در ستم است
اکنون بگویم سرّ جان در امتحان عاشقان از قفل و زنجیر نهان هین گوش‌ها را برگشا
فرزند من که هست تو را آشنای جان در خون همی کند به مصاف اندر آشنا
همچو سرو ار بخرامی بر ما نیست عجب گر شدم دیده ی جان در غم رویت دریا
تا رگ جان در تنم باشد نهم بر سر چو تاج پاسبان تو شبم سنگی که بر تارک زده