تفسیر گوی

لغت نامه دهخدا

تفسیرگوی. [ ت َ ] ( نف مرکب ) کسی که کلام خدا را شرح کند. مفسر. آشکارکننده سخنان غامض. شرح کننده مدلول ها و الفاظ قرآن کریم و فحاوی آیات و اسباب نزول و تأویلات و سایر احوال و احکام و غرائب و بدایع آن:
از من بگوی عالم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری.سعدی.

فرهنگ فارسی

کسی که کلام خدا را شرح کند مفسر

جمله سازی با تفسیر گوی

پس سزد مرترا اگر گویی بزبان فصیح بی تفسیر
جهان ادبیات، چارلز دیکنز را به عنوان نویسنده‌ای رئالیست یا واقع‌گرا می‌شناسد. داستان دیوید کاپرفیلد گرچه لحنی احساسی و ملودرام دارد، اما از زبانی واقع‌گرایانه بهره می‌برد. توصیفات بسیاری از مکان‌ها و شخصیت‌ها در داستان ارائه می‌شود، گویی ماجراهای داستان در برابر چشمان خواننده رخ می‌دهند. علاوه‌براین راوی داستان، دیوید کاپرفیلد هم مدام تفسیر خود از اتفاقات داستان را در اختیار خواننده قرار می‌دهد و بسیاری از این توصیفات بر اساس برداشت‌ها و قضاوت‌های راوی است.