بی غایله

لغت نامه دهخدا

بی غایله. [ غا ی ِ ل َ / ل ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + غایله )بی مخمصه. بی دردسر. بی غائله. رجوع به بی غائله شود.

فرهنگ فارسی

بی مخمصه. بی دردسر. بی غائله.

جمله سازی با بی غایله

رخت کجا کشم کزین غایله خیز منزلم بار فراق دوستان بسکه نشسته بردلم
کار خدا و خلق چو با هم قیاس شد انکار صدق غایله ی کربلا کنند
آسوده ز غم جوئی اگر شاه و گدا را وز شهر برون غایله رنج و با را
رنجی زقضا گر نهدت بر سر جان پی یا غایله نامه ای آرام کند طی
افعی زلف تو چون حلقه زند بر سردوش یادم از غایله دولت ضحاک آید