بجای ماندن

لغت نامه دهخدا

بجای ماندن. [ ب ِدَ ] ( مص مرکب ) بجا ماندن. باقی ماندن:
چو دستش ببرید گفتا دو پای
ببرند تا ماند ایدر بجای.فردوسی.به یزدان بود خلق را رهنمای
سر شاه خواهد که ماند بجای.فردوسی.|| باقی گذاردن. رها کردن: چگونگی آن و بدرگاه رسیدن را بجای ماندم که نخست فریضه بود راندن تاریخ مدت ملک امیر محمد. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ فارسی

بجا ماندم باقی ماندن.

جمله سازی با بجای ماندن

احتمال می‌رود، آغاز آن نیز مانند تقویم ایرانی، جلالی و هجری خورشیدی، نوروز اعتدالی و اول فروردین بوده باشد و در برهه زمانی بعلت اکتفا به کبیسه‌گیری‌های چهارساله و غافل ماندن از اعمال کبیسه‌گیری‌های پنجساله یا شیوه‌ای برای جبران آن که در گاهشماری‌های خورشیدی ضروری است این تطابق به هم خورده باشد، چرا که درصورت عدم اعمال کبیسه‌گیری پنجساله یا عدم جبران آن است که آغاز سال نو در این نوع تقویم‌ها عقب می‌ماند و چند روز هم اضافه می‌آورد (مانند «تقویم جولیانی میلادی» که با حذف چند روز و با اعمال کبیسه‌گیری جدید در راستای جبران کبیسه‌گیری‌های پنجساله، بجای اکتفا به تکرار کبیسه‌گیری چهارساله، با عنوان «تقویم گریگوری میلادی» اصلاح شد).[نیازمند منبع]
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو فال حافظ فال حافظ فال راز فال راز