انحال

لغت نامه دهخدا

انحال. [ اِ ] ( ع مص ) مال دادن. || خاص کردن از مال چیزی جهت کسی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چیزی از مال جهت کسی مخصوص گردانیدن. ( از اقرب الموارد ). || لاغر گردانیدن اندوه، یقال: انحله الهم؛ ای هزله. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نزار کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ).

فرهنگ فارسی

مال دادن ٠ یا خاص کردن از مال چیزی جهت کسی ٠

جمله سازی با انحال

💡 شده ام همدم جمعی که پریشان حالند همچو زلف تو از آنحال مشوش دارم

💡 (و در سوا ما فيه ) گويا (واو) در اين جمله واو حاليه و جمله بعد از آنحال از ضمير در (عليهم ) است. بعضى ديگر گفته اند: (واو) عاطفه و جمله عطفبر (ورثوا الكتاب ) در صدر آيه است، ولى ايناحتمال خالى از بعد نيست.

💡 نكته قابل توجه: نشانه ايمانشان به پروردگار اينكه چون از خواب سنگين طولانىبيدار گرديدند و سخت گرسنه بودند در آنحال به فكر غذاى حلال بودند و به تغذيه سالم توجهكامل داشتند.

💡 پس بلرزيد نعثل و برخاست از پيش پيغمبر و در آنحال مى گفت: (صلوات خدا بر تو باد اى بهترين پيغمبران ! صلوات خدا باد براوصياى تو كه پاك و منزّهند از عيبها و گناهان و سپاس و حمد مر خدايى را كه پرورگارعالميان است.)

💡 سيد بن طاووس در ((فلاح السّائل )) مى گويد: ((امام صادق عليه السلام در نمازبود كه از هوش رفت. چون به هوش آمد پرسيدند كه سبب آنحال چه بود؟

💡 حجاج و عمر هر دو چو بردند مراو را... نش بدریدند و از آنحال سمر ماند