صف بندی

لغت نامه دهخدا

صف بندی. [ ص َ ب َ ] ( حامص مرکب ) رده بندی. صف سازی. صف آرائی. به صف درآمدن سپاهی یا نمازگزاران یا کسان یا چیزهای دیگر.

فرهنگ فارسی

به صف سپاهیان نمازگزاران و غیره در آمدن رده بندی صف آرایی.

فرهنگستان زبان و ادب

{queueing} [مهندسی مخابرات] فرایند ایجاد تأخیر در یک کنش تا پیدایش وضعیت مطلوب، مانند در صف قرار دادن درخواست تماس تا آزاد شدن خط

جمله سازی با صف بندی

در شبکه‌های زمانی گسسته که در آن محدودیت وجود دارد که گره‌های سرویس می‌توانند در هر زمان فعال باشند، الگوریتم زمان‌بندی حداکثر وزن، یک سیاست خدماتی را انتخاب می‌کند تا بتواند توان عملیاتی مطلوب در شرایطی که برای هر کار فقط از یک گره خدمات شخصی ارائه دهد. در حالت کلی تر که کارها می‌توانند بیش از یک نود به آن مراجعه کننده داشته باشند، مسیریابی فشار تخلیه backpressure routing توان عملیاتی بهینه را ارائه می‌دهد. یک برنامه‌ریز شبکه باید یک الگوریتم صف بندی را انتخاب کند، که بر ویژگی‌های شبکه‌های بزرگتر تأثیر بگذارد
مدل‌های صف بندی بسیاری از زنجیره مارکوف زمان پیوسته استفاده می‌کنند. برای مثال، یک صف M / M / 1 یک CTMC بر روی عدد صحیح غیر منفی است که در آن انتقال از i به i + 1 بر اساس یک فرایند پوآسون با نرخ λ رخ می‌دهد و ورود کار را توصیف می‌کند، در حالی که انتقال از i به i - 1 (برای i> 1) در نرخ μ اتفاق می‌افتد (بار خدمات شغلی از توزیع نمایی پیروی می‌کنند) و خدمات کامل یا همان خروج از صف را نشان می‌دهد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گواد یعنی چه؟
گواد یعنی چه؟
هیز یعنی چه؟
هیز یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز