لغت نامه دهخدا
جادوبند. [ ب َ ] ( نف مرکب ) بندکننده جادوگر. آنکه جادوگر را افسون کند. آنکه جادو را از کار اندازد:
دلفریبی بغمزه جادوبند
گلرخی قامتش چو سرو بلند.نظامی.
جادوبند. [ ب َ ] ( نف مرکب ) بندکننده جادوگر. آنکه جادوگر را افسون کند. آنکه جادو را از کار اندازد:
دلفریبی بغمزه جادوبند
گلرخی قامتش چو سرو بلند.نظامی.
۱. کسی که سِحر را از کار بیندازد.
۲. چیزی که سِحر را باطل کند.
۳. [مجاز] بسیار زیبا: دلفریبی به غمزه جادوبند / گل رخی قامتش چو سرو بلند (نظامی۴: ۶۵۷ ).
( صفت ) ۱- آنکه جادو را از کار اندازد. ۲- کسی که جادوگر را افسون کند.
💡 در سری هری پاتر به آن دسته از افراد که تواناییهای جادوگری ندارند مَشَنگ، ماگل یا جادوبند گفته میشود.