بدیسه

لغت نامه دهخدا

بدیسه. [ ب َ س َ / س ِ ] ( اِ ) چرم و چوبی باشد مدور که در گلوی دوک کنند. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). || تخته میان سوراخ مدوری که بر سر دیرک خیمه گذارند. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). بادریسه خیمه. ( انجمن آرا ). و رجوع به بادریسه شود.

جمله سازی با بدیسه

💡 در زمان ساسانیان به تخت جمشید سَدْستون (صد ستون) می‌گفتند. چنانچه در سنگ‌نبشته شاهپور سکانشاه این نام بدیسه «سَدستون» (به پهلوی: 𐭮𐭲𐭮𐭲𐭥𐭭𐭩, sadstūn) در بند پنجم نوشتار هویداست.در فارسی معاصر این بنا را «تخت جمشید» یا قصر شاهی جمشید پادشاه اسطوره‌ای ایران می‌نامند. تاورنیه جهانگرد فرانسوی که در عصر صفوی چندین بار به ایران سفر کرد، از تخت‌جمشید با نام «چهل منار» یاد می‌کند.