احتفاف

لغت نامه دهخدا

احتفاف. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بهم پیوستن موی را پس سر. || فرمان دادن زن را تا مویش به رشته، پس سر بندد. ( منتهی الارب ). || موی از روی خود برکندن زن. ( زوزنی ). بند انداختن. حَف. برهنه و ساده کردن زن روی را از موی برای زینت. ( منتهی الارب ). || خوردن آنچه در دیگ باشد از طعام. || بریدن گیاه از زمین. || طواف کردن و گرداگرد برآمدن. ( منتهی الارب ). احاطه کردن. دوره کردن.

جمله سازی با احتفاف

براى پرهيز از تكرار مضمون دو جمله لقاء و رجوع مى توان چنيناحتمال داد كه لقاء غير از رجوع است؛ يكى ناظر بهاصل معاد است كه امرى است ضرورى و يقينى و ديگرى ناظر به كيفيت آن است، ازقبيل لقاى رحمت ويژه الهى كه اقتران آن با ظنّ به معناى گمان محذورى را به همراهندارد؛ زيرا بر اثر تكرار جمله، كلمه ظنّ هم تكرار مى شود، گرچه وحدت سياق ايجابمى كند معناى آن در هر دو جمله واحد باشد، ليكن احتفاف به قرينه سبب تعدد معنا خواهدشد؛ يعنى ظنِّ راجع به رجوع كه اصل معاد است به معناى قطع است.
رابعا، احتفاف محاوره مزبور به تعبيرهاى تسبيح، تقديس، علم و حكمت نشانه اعتقاد،اعتراف و اذعان فرشتگان به نزاهت كار خدا از ناروا قداستفعل او از ناشايسته بوده، بلكه هماره سراسر صنع الهى علم و حكمت است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
وارونه یعنی چه؟
وارونه یعنی چه؟
اگزجره یعنی چه؟
اگزجره یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز