مزعی

لغت نامه دهخدا

مزعی. [ م َ عی ی ] ( ع ص ) سخن چین و نمام. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

جمله سازی با مزعی

شد از تخت هر مزعیان تاج خسرو به بزم فریدون روان ساغر جم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال لنورماند فال لنورماند فال کارت فال کارت فال ورق فال ورق