لغت نامه دهخدا
متلهف. [ م ُ ت َ ل َهَْ هَِ ] ( ع ص ) دریغ خورنده. ( از منتهی الارب ). افسوس خورنده و اندوهگین. ( غیاث ) ( آنندراج ). مضطرب و غم خورده و دریغ و افسوس خورده و ملول. ( ناظم الاطباء ). آن که افسوس خورد. دریغ خورنده. اندوهناک. ج، متلهفین. ( فرهنگ فارسی معین ). متأسف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان. ( گلستان ). || متحرک. ( ناظم الاطباء ).