لفات

لغت نامه دهخدا

لفات. [ ل ُ ] ( اِخ ) موضعی از دیار مراد است. ( از معجم البلدان ).
لفات. [ ل َ ] ( ع ص ) گول بدخوی. ( منتهی الارب ).
لفات. [ ل َف ْ فا ] ( ع اِ ) ج ِ لفّة. ( دهار ).

جمله سازی با لفات

در كرك نوح با سيد حسن بن سيد جعفر، مؤ لف كتاب (المحجة البيضاء) آشنائى بهمرساند، و اين استاد جديد را آنچنان پذيرا گشت كه پيوسته در محضر بحث و مذاكراتگوناگون او شركت مى كرد، و كتاب (قواعد) ميثم بحرانى، و نيز كتابهاى(التهذيب ) در اصول فقه، و (العمدة الجلية فىالاصول الفقهيه ) - كه از مؤ لفات استاد بوده است - و كتاب (الكافيه ) ابن حاجبدر نحو را بر او خواند.
و علاّمه مجلسى در (بحار) نقل كرده از اصلى قديم از مؤ لفات قدماى علماى ما كه: چوننماز صبح را خواندى در روز جمعه، ابتدا كن به اين شهادت، آنگاه به صلوات بر محمّدوآل او عليهم السّلام و آن دعايى است طولانى و بعضى از فقرات آن كه متعلّق است بهامام عصر عليه السلام اين است:
334- اين عقده، حافظ احمد بن محمد بن سعيد همدانى كوفى زيدى جارودى در سال / 333 هجرى درگذشته است. از مؤ لفات او كتاب اسماء الرجال الذين رووا عن الصادق اربعه آلاف رجل مى باشد كه از هر يك از آن راويان حديثى نيز آورده است. شرح حال ابن عقده در الكنى و الالقاب، ج 1، ص 346 آمده است.